تا نبض خیس عشق

 

من کنارت هستم...

چرا امروز حیرانی!
به چه می اندیشی تو؟
تو یک ذره دلت تنها نیست،
پس چرا غمگینی؟
حس سردت با من آمیخته است،
تو به امروز بیندیش نه فردا و گذشته،
من کنارت هستم،
تو همان روشن ماهی که در شام من است،
من همان تکه ی نانم که در کام تو است،
پس کنارت هستم،
پس کنارم هستی،
پس بیا با من باش،
من کنارت هستم...

+نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت1:57 PMتوسط نفس | |

دلمان كه ميگيرد,

تاوان لحظه هايي ست كه دل میبندیم...

+نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت1:11 PMتوسط نفس | |

از هیاهوی وازه ها خسته ام...من سکوت را از اوراق سپید اموخته ام...

ایا سکوت...روشنترین وازه ها نیست؟!

همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام...ایا مرگ خونسردترین وازه ها نیست؟!

تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم...

شبی...شاید امشب... زیر نور مهتاب,یک وازه خواهم نوشت...

نام خونسرد معشوقه ام را...

بر حواس پنج گانه ام خال خواهم کوفت... و هم زمان...

پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت...

پایان

+نوشته شده در چهار شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت11:12 PMتوسط نفس | |

 

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

تنهاییت برای من ...


غصه هایت برای من ...

همه بغضها و اشكهایت برای من ..

بخند برایم بخند

آنقدر بلند

تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده

+نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت5:16 PMتوسط نفس | |